محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

قندوعسل مامان و بابا

نه ماهگی مردکوچک وخداحافظی با پستونک

سلام به روی ماه شازده کوچولوی من .  اول ازهرچیزبه پایان رسوندن نه ماهگی و ورودبه ده ماهگی روباکمی تاخیربه پسرگلم تبریک میگم.  پسرکوچولوی من الهی فدای قدوقامتت بشم ماه سختی روپشت سرگذاشتی به دلیل دندون دراوردن وهم چنین بیماری سرخجه وازپستونک گرفتن.  بله عزیزم مهمترین اتفاق خوش ایند نه ماهگیت این بودکه شما دیگه به ما ثابت کردی اقا شدی ودیگه پستونک نمیخوای واین امربرای من وبابایی خیلی مهم بود.  ماجرای پستونک نخواستنت ازاین قراربودکه پستونک شما موقع شستن جنابعالی تو دستشویی افتاد وفرداش که یه پستونک جدید واست گرفتیم به محض اینکه میذاشتیمش دهنت حالت به هم میخورد واونو بیرون مینداختی ودیگه اصلا نگرفتیش ماهم وقتو غنیمت ش...
17 آذر 1391

اولین مروارید سفیدت مبارک عسلم

قندعسل بی تابم علاوه براینکه سرخجه دراورده اولین مروارید سفیدشم یه کوچولو پیداشده به خاطرهمین پسرکوچولوی ما روزای سختی رو میگذرونه چون هم داره با خارش اون دونه های قرمز دست وپنجه نرم میکنه وهم به خاطر بیرون اومدن اون دندونش اذیت میشه الهی مامان فدات شه پسر حسینی من امام حسین کمکت کنه  وزود زود دندونات بیادبیرون وخوب بشی.   با اون یه نصفه دندون کوچولوت نون میخوری دیگه وقتی با لیوان بهت اب میدم می خوره به دندونت ویه صدای نازی میده وهم چنین وقتی با قاشقت بهت غذا میدم قاشق میخوره به اون مروارید سفید وخوشگلت .  البته ناگفته نمونه که چندروزپیش خاله این دندون کوچولوتو کشف کردووقتی بهم گفت اصلا باورم نمیشد از خوشحالی میخواستم...
3 آذر 1391

سرخجه

پسرم چندروزی بود که به شدت تب میکردی مثل اتیش توتب میسوختی وبه هیچی میل نداشتی توکه این همه سرلاک با اشتها میخوردی وقتی بهت میدادم همه رو بالا میاوردی .   عزیزم پسر مظلومم تواین چندروز اب شدی اون گردن کوچولو وسفیدت باریک ولاغرشد واون پاهای تپل مپلت هم دیگه لاغرشده مهمترازهمه اون لپای خوشمزت اب شد  .   بعدازچندروزتب متوجه شدم که دونه های قرمزی روی صورت وگردن وشکمت هست وقتی بردیمت دکتر گفت کوچولوی شما سرخجه دراورده خیلی ترسیدم اخه توانقدر بی حال ومظلوم بودی که دلمو اتیش میزدی خوشبختانه الان خیلی بهترشدی وانشالا زود زود خوب بشی عزیزم گل پسرم .   پسر خوشرو وبازیگوشم این چندروز دیگه نه حوصله خندیدن داشتی ونه حوصله با...
3 آذر 1391

حال وهوای .....................محرم

این روزا خونه مادرجون اینا رنگ محرم گرفته درو دیوارپراز پرچم های سیاهه پسرگلم با تعجب به پرچم ها نگاه میکنی . امسال روضه مادرجون یه روزبهش اضافه شدیعنی شد چهاروز خوشبختانه توی روضه پسرخوبی بودی وزیاد اذیت نکردی هرچند یه کوچولو گریه میکردی که اونم به خاطر شلوغی بوداما درکل ازت راضی بودم قندعسلم.    عسلم جیگرم نفس مامان امروزبردیمت مجمع جهانی شیرخوارگان تواون لباس سبز کوچولو واقعا خوردنی شده بودی اگه بگم صورت کوچولوومعصومت مثل قرص ماه بوددروغ نگفتم.   گل پسرم قندعسلم مث یه فرشته کوچولوی پاک ومعصوم ارام وبیصدا توبغلم خوابیده بودی امروز واقعا اقابودی اصلا فکرشم نمیکردم توی اون حسینیه به اون شلوغی انقدر اروم باشی  &nbs...
3 آذر 1391
1